اعتراف ( طنز)

مرد برای اعتراف نزد کشیش رفت .
«پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم منبه یک یهودی پناه دادم»
«مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم»
«اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد»
«خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی،بنابر این بخشیده می شوی»
«اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟»
«چی می خوای بپرسی پسرم؟»

«به نظر شماباید بهش بگم که جنگ تموم شده؟  

نظرات 1 + ارسال نظر
فریده سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:08 ب.ظ http://bandarlengeh.blogsky.com

ولی اگه نظر من رو بخوای نباید بهش بگه

بهترین کار اینک نگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد