یک اشتباه ! خیلی خیلی جالب هست (۱۶+)

صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره
- سلام . کیه؟
- سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!
- نمیشه!
- چرا؟
- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!
...
سکوت
...
- بابایی ما که عمو حسن نداریم!
- چرا داریم. الآن پهلو مامانه.
- ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!
- چشم بابا! 
...
چند دقیقه بعد
...
- بابا جون گفتم.
- خوب چی شد؟
- هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره دیگه؟
- خوب عمو حسن چی؟
- عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همونتو خوابیده!
- استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره 9999999 نیست؟
- نه!
- ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم!!!!!  

 

                                      اگه دلت خواست نظر بده.

نظرات 2 + ارسال نظر
علی ایزدیار یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ب.ظ http://www.e-kh.blogsky.com

با عرض سلام خدمت جنابعالی .
اگر مایل به شرکت در طرح ختم قرآن به نیت شفاعت همه ی بیماران در ماه مبارک رمضان هستید > حتما به جمع ما بپیوندید


بسیار سپاس گذارم

اسمان سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:03 ق.ظ http://www.mavkhoda.blogfa.com

جالب بود خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد